معنی شتران سواری

حل جدول

لغت نامه دهخدا

شتران

شتران. [ش ُ ت ُ] (اِخ) دهی از بخش سومار شهرستان قصرشیرین. دارای 200 تن سکنه. آب آن از رودخانه ٔ کنگیر و محصول آن غلات، لبنیات، برنج ومختصر حبوب است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).


سواری

سواری. [س َ] (حامص) عمل سوار شدن. بر اسب نشستن:
همی خواست منذر که بهرام گور
بدیشان نماید سواری و زور.
فردوسی.
سواری بیاموزد و رسم جنگ
به گرز و کمان و به تیر و خدنگ.
فردوسی.
زین سواری حاصلی نامد مرا
جز که دشت محنت و گرد بلا.
ناصرخسرو.
نیم چندان شگرف اندر سواری
که آرم پای با شیر شکاری.
نظامی.
|| (ص نسبی) مقابل باری: یابوی سواری. اسب سواری. قاطر سواری.

سواری. [س َ] (اِخ) طایفه ای از قبیله ٔ بنی طرف قبایل عرب خوزستان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 92).


ده شتران

ده شتران. [دِه ْ ش ُ ت ُ] (اِخ) دهی است از دهستان میمند بخش شهر بابک شهرستان یزد. واقع در 30هزارگزی خاور شهر بابک. دارای 1104 سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. شغل زنان کرباس بافی. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).


چاپک سواری

چاپک سواری. [پ ُ س َ] (حامص مرکب) رجوع به چابک سواری شود.


شاه سواری

شاه سواری. [س َ] (حامص مرکب) عمل شاه سوار. سواری کردن چون شاهان.


مورچه سواری

مورچه سواری. [چ َ / چ ِ س َ] (اِ مرکب) مورچه ٔ سواری. مورچه های درشت. قسمی مورچه ٔ درشت درازپای که تیز دود.
- مثل مورچه سواری، دائم الحرکه. بی سکون. (یادداشت مؤلف).
- مثل مورچه سواری راه رفتن، دائم در حرکت بودن. به تندی حرکت کردن.

تعبیر خواب

سواری

اگر بیند درخواب سواری می کرد، دلیل که از پادشاه مال و نعمت یابد. اگر بیند با سواران همی گشت، و آن سواران فرمانبر و مطیع وی بودند، دلیل که بر گروهی فرمانروائی یابد. اگر بیند سواران در محلی سواری می کردند، دلیل که در آن مقام بارانی سخت آید. اگر بیند سوارانِ مجهول از متاع دنیا چیزی بدو دادند، دلیل که وی را از کسی غریب منفعت رسد. اگر آن سواران معروف باشد، منفعت از آشنا و دوست بود. اگر سواران را در جامه ها بیند بر اسبان لاغر، تاویلش به خلاف این است. - محمد بن سیرین

فارسی به عربی

سواری

جوله، رکوب، موکب

فرهنگ فارسی هوشیار

الاغ سواری

خر سواری

فرهنگ معین

سواری

سوار بودن.2- تسلط، چیرگی، اتومبیل های سبک، اتومبیل های غیر از کامیون و باربری. [خوانش: (س َ) (اِمص.)]

فرهنگ عمید

سواری

سوار شدن، عمل سوار شدن بر مرکب،
(صفت نسبی) [مقابلِ باری] اسب و استر و هر مرکبی که بر آن سوار شوند،

مترادف و متضاد زبان فارسی

سواری

اتومبیل شخصی، خودرو کوچک، ابر شب هنگام

فارسی به آلمانی

سواری

Fahren, Fahrt (f), Herumreitend, Reiten, Reiten, Ritt (m)

معادل ابجد

شتران سواری

1228

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری